خاطره ها
سه شنبه 21 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 17:30 :: نويسنده : من وشما

 

سلام 

از آدرس زیر می تونید داستان تنفسی در غیب رو به طور کامل دانلود کنید

persianupload.com/do.php

نظرات (0)

 

 

فصل نوزدهم

حاج آقا هم نمی دانست چه بگویدعرفان امروز تقریبا تا ظهر یک بند گریه می کرد گاهی آرام و گاهی بلند. وقتی می رفتیم پشت در اتاقش تا با حرف زدن کمی آرامش کنیم با صدای بلندتری گریه می کرد و التماس می کرد که تنهایش بگذاریم. برای نماز هم مسجد نیامد. بعد از نماز ماجرا را برای حاج آقا تعریف کردم

مابقی در ادامه مطلب...

 



ادامه مطلب ...
نظرات (1)
چهار شنبه 15 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 18:38 :: نويسنده : من وشما

 

بچه ام دارد می میرد!
نکند از آثار بلوغش ترسیده؟! در این مدت ندیده بودم صبح برای غسل حمام برود. دکتر هم می گفت زمان می برد تا قوای جنسی اش به فعالیت لازم برسند. اما چرا این همه گریه؟!

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
نظرات (0)
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 15:45 :: نويسنده : من وشما

 

من چهارمین نفری هستم که راز عرفان را فهمیدم.
مامان وقتی کل کل های من و عرفان را دید یواشکی به من گفت که او در چه حالی است. اولش باورم نشد اما درست که فکر کردم؛ حرکات و حالات عرفان با یوگا قابل توجیه نبود ...

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
نظرات (0)

 

فکر کنم به ما شک کرده باشد.

جمشید عهد خود را با آقای عبداللهی شکست و به من هم گفت که عرفان تجربه های عرفانی دارد. بعد از آن دیگر در خانه صحبتی از دکتر و دارو نشده.

مابقی در ادامه مطلب....



ادامه مطلب ...
نظرات (0)

حاج آقا عبداللهی حسابی از من ناراحت شد و گفت از شما انتظار نداشتم! چه کار ناهنجاری از عرفان سر زده که او را به جن زدگی یا روان پریشی متهم کردید؟! اگر نوجوان یا جوانی از خوف خدا شب بیداری یا گریه کرد، باید بگوییم دیوانه است؟! امیر المومنین – علیه السلام – چه خوب فرمودند که: متقین در چشم مردم دیوانه اند، اما دیوانه نیستند بلکه امر عظیمی را دریافت کرده اند

مابقی در ادامه مطلب... 



ادامه مطلب ...
نظرات (0)

خدایا توهستی که برایت سیاهی شب به سجود است و روشنایی روز و نور مهتاب و پرتو خورشید و صدای آب نیز." "خدایا توهستی که خودت را در هر چیز به من می شناسانی

مابقی در ادامه مطلب.... 



ادامه مطلب ...
نظرات (0)
چهار شنبه 8 شهريور 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 16:22 :: نويسنده : من وشما

 

دکتر روانشناس با اطمینان می گفت شیزوفرنی استجیغ آن شب و خیره شدن و خلسه های گاه و بیگاه و برخی صداها که از اتاقش می آید و با خودش حرف می زند و حرف نزدن درباره آنها و … همه ما را به ستوه آورد. عارفه پیشنهاد کرد یک دوربین مداربسته در اتاقش تعبیه کنیم. فکر خوبی بود. وسایلش را به چه مصیبتی تهیه کردم و روزی که عرفان از بعد ظهر مسجد کلاس داشت و تا بعد نماز نمی آمد کسی آمد و سریع نصبش کرد…

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
نظرات (1)
دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 10:54 :: نويسنده : من وشما

 

خدای بزرگ؛ این فقط تو هستی که خودت هستی. حسم نسبت به تو عوض نشده اما احتیاجم به تو صد برابر شده. باورم نمی شود حتی از غذا و آب که هنوز برایم لذتی ندارند، لذت بخش تر شده ای. از مامان و بابا و عارفه و حتی از همکلاسی ها و دوستانم به تو نزدیک تر و راحت ترم

مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...
نظرات (0)
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:تنفی در غیب, داستان,داستان زیبا, :: 12:46 :: نويسنده : من وشما

 

عرفان را خدا دوباره به ما داد.
مادرها بهتر از هرکسی متوجه رشد بچه هایشان می شوند، مخصوصا رشد دخترهایشان، اما وقتی عارفه را با عرفان مقایسه می کنم؛ می توانم بگویم اصلا متوجه رشد عارفه نشدم اما عرفان
مابقی در ادامه مطلب...



ادامه مطلب ...

 حوصله هیچ کس را ندارم. حتی خودم!
از تنهایی هم می ترسم، از آینه بیشتر!
همیشه از جن می ترسیدم؛ از اینکه جنی برود در بدنم … اما الان احساس می کنم خودم جن شدم و رفتم در هیکل یک آدم دیگر …!

ادامه داستان در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 14 صفحه بعد



<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 29
بازدید هفته : 176
بازدید ماه : 331
بازدید کل : 63013
تعداد مطالب : 139
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1



برای نمایش تصاویر گالری كلیك كنید


دریافت كد گالری عكس در وب